از کجا به اینجا...

گوشی موبایل دستمه هرچی شمارش را میگیرم یه خانمی با اطمینان کامل جوب میده که مشترک مورد نظر الان تو دسترس نیست یعنی الکی زور نزن فوقشم جواب بده غیر از یه احوال پرسی و چطوری ؟خوبی کِی میای؟ چیزی دیگه ای برای گفتن نداریم! پس بهتره که همون خانمه جوابت بده! 

انگشتم میره روی دفتر تلفن موبایل اسمهای توش را با شَستم جابجا میکنم آخرین باری که بهشون زنگ زدمو صداشون را شنیدم یادم نمیاد. شماره شبنم را میگیرم با این یکی چند وقت پیش حرف زدم و هنوز ارتباطم را کامل باهاش قطع نکردم شوهرش جواب میده که نیستش رفته بیرون.بازم شَستم میره پایینتر خیلی از شماره هام اضافی اند پاکشون میکنم تا موبایلم سبکتر بشه . میدونم همین چند تایی که موندن را تا چند وقت دیگه پاک میکنم.  

دوست . دوست ... دوست.... هیچ وقت نتونستم دوستیهام را تا آخر نگه دارم همیشه  بهم گفتن بی معرفت! این چند نفری هم که الان باهاشون ارتباط دارم توی محیط کارم هستن و یه نوع دوستی اجباری چون هر روز از۸ صبح تا ۳ مجبوریم همدیگه رو ببینیم و حرف بزنیم پس باید با هم دوست باشیم! 

دنیای من خیلی کوچک شده با آرزوهای خیلی کوچکتر!با تعداد آدمهای کمتر از تعداد کل انگشتهای دست! 

 

بازم شمارش را میگیرم بازم همون خانمه جواب میده! 

اَه این چایی که بازم سرد شد و تلخ.

ولی افتاد مشکلها....

اولین باری که  دلت از عشق لرزیده باشه

 اولین بوسه... 

هنوزم که هنوزه یادته واسه بار اول چطوری با گرمای لبهاش تموم وجودت را سوزوند و این گرما طوری تموم وجودت را لرزاند که با جاری شدن اشکهات هم نتونستی  از گرمای سوزانش بکاهی  و با گذشت 6 سال از اون زمان هنوزم میتونی چشات را رو هم بذاری و اون لحظه درست مثل یه تصور کنی 

 هنوز طعم اون بوسه هنوز عطر تنش ....آه...... 

اون تک درختی که اون شب تاریک پاییزی شاهد اولین بوسه های ما بود ... 

 گذشت و گذشت چرخ دنیا چرخید و چرخید و بازم دو عاشق نتونستن تا آخر راه دستهای هم را بگیرن و  هر کی رفت دنبال زندگیش 

مرد عاشق از اون شهر رفت  

زن با مردی ،به ظاهر مهربون اما کاملن متفاوت با دنیای زن ،ازدواج کرد. 

و  این نقطه آغازی بود بر پایان عشق در زندگی یک زن!

اولین سخن

من یک زن ۳۱ ساله هستم چند ماهی از ازدواجم میگذره ازدواجی که با عشق شروع نشد و سنتی بوده و من دارم سعی میکنم که عشق را توی  زندگی نوپا مون تزریق کنم اما از قدیم گفتن یه دست که صدا نداره ! 

اینجا گاهی از اینروزهام مینویسم و میخوام گاهی هم یه سَری به گذشته ام که دلی مالامال از عشق و شور زندگی داشتم با کسی که فکر میکردم تا آخر دنیا با همیم اما دنیا با نامردی تموم مارو از هم جدا کرد و من بعد از ۲ سال با امید ازدواج کردم. 

میخوام اینجا خودم باشم بدون هیچ سانسوری خودٍ خودم... 

تا بعد.