همچنان همه چی آرومه!!!

می خوام که فریاد بزنم زندگی خوب و راحته

دلواپسی هام دیگه مرد دیگه خیالم راحته

بدون که جات تو قلب من یه جای امن و راحته

بدون که دوست داشتن تو واسم مثل عبادته  

 

بعداز نوشتن پست قبلی اینترنت قطع شد و نمیدونم چی شد که فقط عنوان پست اومده بالا و از خود پست خبری نیست !!!!! 

میخواستم از تعطیلات عید بگم و اینکه چقددددددددر خوش گذشت و چجوری تموم شد! 

اصلن فکرش را نمیکردم که اولین عید من وامید اینطوری بشه اینقده خوش گذشت اینقده اتفاقات خوبی افتاد که من و امید داشتیم از تعجب شاخ در می آوردیم! 

اولین اتفاق باحال این بود دقیقا یک روز قبل از عید ماشین خراب شد و روشن نمیشد!!!! 

دومیش که از همه با حال تر بود اینکه امید دقیقا روز اول عید حالش بد شد  و  ما ناهار روز اول عیدمون که همون سبزی پلو با ماهی باشه را درکنار کارمندان شریف بیمارستان و امید در حالیکه سرم به دستش بود و از درد جای ۳ تا آمپول ناله میکرد خوردیم!  

طفلی امید تا ۴ روز تو رختخواب بود و هفته اول عید هیج جا نرفتیم و کسی هم خونمون نیومد البته دروغ چرا فقط یکبار زن داداشم همه را دعوت کرد پارک و شام درست کرده بود من اول دو دل بودم که بریم یا نه چون از یه طرف امید هنوز حالش خوب نشده بود و عفونت ریه هاش هنوز کامل برطرف نشده بود از یه طرف من حسابی افسرده بودم چون انتظار مریضی امید را نداشتم  و تنها بودم وحتی یه نفر هم نیومده بود خونمون مامان امید  فقط زنگ میزد ومن باید ساعت به ساعت گزارش حال امید را میدادم بهونه شون واسه نیومدن این بود که :من بدنم حساسه و زود مریض میشم و میترسم بیام ببینمش و منم مریض شم! 

 امید که از تو خونه حوصلش سر رفته بود گفت بریم یه ساعتی بشینیم بعد برگردیم یه هوایی بخوریم واسه هردومون خوبه  

رفتنمون به پارک همانا و دوباره نصفه شب بیمارستان رفتن امید همانا تو بیمارستان زنگ زدم پدر امید و اومدن اونجا و اولین چیزی که به ذهنشون رسید این بود که من را توبیخ کردن که هنوز پسرشون حالش خوب نشده چطور با خانوادت برنامه میذاری و میرید پارک!وقتی رسیدیم خونه دیگه طاقت نیاوردم و زدم زیر گریه تا خود صبح اشک ریختم و همش از خدا میپرسیدم که آخه چرا باید اولین عید من وامید اینجوری با مریضی امید و صدای آه وناله اش و سرفه های بدش شروع بشه مگه ما آدم نیستیم برنامه ریزی کرده بودیم یه هفته ای بریم مسافرت اما الان حتی جرات اینکه پامون را از خونه بیرون بذاریم را نداشتیم !روزها را من کنار امید همش خواب بودم و عصر که میشد از خواب بیدار میشدیم و در و دیوار خونه را نگاه میکردم امید بیچاره حتی نمیتونست حرف بزنه چون تا حرف میزد سرفه های ناجورش امانش را میبرید  

نمیدونم شاید خدا میخواست ما رو امتحان کنه اما امتحان چی و برای چی نمیدونم خودش بهتر میدونه شایدم به قول امید این دردها و سختیهایی که کشیدیم کفاره ای باشه واسه کارهایی که سال گذشته انجام دادیم تا سال جدید را سبکتر و پاک شروع کنیم.  

تو اون روزهای مریضی امید من واقعن این جمله را که سلامتی نعمته را با ذره ذره وجودم حس کردم! 

بعد از ۱۰ روز تقریبن حال امید رو به بهبودی رفت هرچند اثراتش هنوز مونده و  روحیه داغون من و تعطیلاتی که کلی انرژی از من گرفت و خاطره تلخی واسه همیشه تو ذهنم از اولین عیدمون باقی گذاشت.   

 

نگاره جان با این تمی که واسه وبلاگت گذاشتی که نمیشه واست نظر گذاشت عزیزم !

نظرات 7 + ارسال نظر
محمدرضا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ http://mamreza.blogsky.com

سلام.
بلاخره گاهی اوقات مشکلاتی پیش میاد.لذت در کنار هم بودنتان شکر داره

سلام
دلمون به همین خوش بود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ب.ظ http://Black13.blogsky.com

سلام مامان بزرگ جان!(حالا که من با 29سال سن و زن و بچه شدم پسرجان شما هم با 32 سال سن میشین مامان بزرگ دیگه!!!(شوخیه توروخدا به دل نگیرید یه وقت) )...
سال نوی شما هم مبارک،و مرسی از تعریفتون...خوبی از خودتونه...
واقعا ناراحت شدم وقتی خوندم تعطیلاتتون چطور گذشته،اما از اینکه گفتی میای تالاب برم الوان کلی ذوق زده شدم...باور کن خیلی خوشحال میشم تشریف بیارید ما هم اینجا در خدمتتون باشیم،اصلا من رسما ازتون دعوت میکنم مهمون من باشید،آب و هوای اینجا هم واقعا معرکه است و برای امیدخان خوبه...مطمئنم بهتر میشه...
تازه فقط برم الوان نیست،اونقد جاهای دیدنی و قشنگ داریم که اگه بذارم رو وب فکر میکنی یه سر رفتم بهشت عکس گرفتم و اومدم!(این دیگه جدی بود،لاف آبادانی نبود ها!!!)
چشمه بلقیس،دریاچه کوه گل، آبشارهای بهرام بیگی ،المون،کمر دوغ، دریاچه مور زرد و ... ده ها جای دیدنی دیگه که اگه دوس داشتین عکساشونو میذارم خودتون ببینید شاید مصمم تر شدین بیاین...(تا هوا گرم نشده بیاین ها...!!!)
انشاءالله که امیدخان هرچه زودتر خوب بشن و با هم تشریف بیارید اینجا...
راستی کجا تشریف دارین که گفتین به ما نزدیکین؟(اگه اشکال نداره جواب بدین وگرنه درک میکنم که...)
Black13

سلام خوبی پسر جان
وایییی چه کیفی میده آدم به این راحتی صاحب نوه و نتیجه بشه!
امید خدارو شکر بهتر شده اما متاسفانه زیاد مثل من که سالی دست کن ۲ یا ۳ بار میرفتم مسافرت اهل ددر رفتن نیست و مسافرت را نوعی پول هدر دادن میدونه!

کبوترسفید سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ http://kabutare-sefid.blogsky.com

کاملا میفهمم چی میگی البته همچین اتفاقاتی دقیقا قبل عید برای ما افتاد مادرم یه هو مریضی سختی گرفت و بعدش ۲ روز مونده به عید دستش شکست
وقتی آدم تو این جور مشکلات میفته برمیگرده پشت سرشو میبینه که تنهاس و این بدتر از همه چی آدمو اذیت میکنه خصوصا وقتی ملت اینقدر ادعا همکاری و دلداری و چرندیات دارن!!!

آخ گفتی و داغ دلم تازه کردی کبوتر جان

نگاره ! سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ http://heragen.blogsky.com

سلام عزیز دلم...تم رو عوض کردم فقط واسه تو

عید امسال بی معنی ترین لوس ترین و پر در دسر ترین عید کل زندگیم بود خسته نباشی با این همه مریض داری عزیزم

سلام نگاره جون
خوبی؟
آغاز خوبی نبود ولی امیدوارم سال بهتری داشته باشیم همگی!

مثل هیچکس چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ق.ظ http://arameshekhiali.blogfa.com/

سلام.
نازی.
واسه خیلی ها از این اتفاقها میفته.
تو زندگی ما هم همینطوره. هروقت از قبل برنامه ریزی میکنیم ٬اتفاقی میفته که مجبور میشیم تو خونه بشینیم.
همینها هم بعدش میشه خاطره.
نمیدونی ٬هروقت میام اینجا٬ میگم ای وای انگاری همه ی زندگی ها مثل همن!
تنتون سلامت و دلتون خوش.

سلام
مرسی از همدردیت خانمی
آره منم همش به امید میگفتم اینا همش خاطره میشن
شاد و سلامت باشی

black13 چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://Black13.blogsky.com

سلام خانمی...(دیدی دیگه نگفتم مامان بزرگ!)(ببخشید نمیدونستم چی صداتون کنم نوشتم خانمی،آخه نمیشه کسی رو یک زن صدا کرد!)شایدم بهتر باشه همون دوست صداتون کنم،موافقین؟
پس سلام دوست عزیز...
کامنتمو جواب ندادی فکر کردم شاید بخاطر کلمه (مامان بزرگ) از دستم ناراحت شدی...امیدوارم اینطور نباشه،اما اگه ناراحتتون کردم عذر میخوام، قصدم فقط شوخی بود،من معمولا با هرکسی شوخی نمیکنم،فقط با کسانی که باهاشون راحتم و احساس نزدیکی و صمیمیت میکنم گاهی شوخی میکنم...
امید خان در چه حاله؟بهتر شده انشاءالله؟
من هنوز منتظرم و امیدوار که بیاین یه سر بریم تالاب برم الوان و باقی جاهای دیدنی منطقه مون...مهمون من...(تازه بنزین هم براتون ردیف میکنم!)
ضمنا من هنوز منتظر پستای جدید هستم که قبل از عید قرار شد بنویسید،گوشام عین دیش م.ا.ه.و.ا.ر.ه آماده دریافت هرگونه سیگناله...!
Black13

ببخشید دیر جواب دادم سرم شلوغ بود این چن روزه
من؟من ؟من و ناراحتی

یامین شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 ب.ظ http://ketabe-zendg-man.blogfa.com

سلاااااااام.خوبی خانمی.مرسی که سر زدی.منم همیشه وقتی مینویسم آروم میشم.واسه این دردی که داشتم ۱وبلاگ ساختم و همیشه مینوشتم اما تو این وبلاگ نمیشد از غمم بنویسم.به هر حال مرسی بابت دلداریت عزیزم.بوووووس.موفق باشی

سلاااااااااام یامین جان
بنویس دختر جون بنویس تا آروم بشی!
خواهش میکنم خانمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد