از کجا به اینجا...

گوشی موبایل دستمه هرچی شمارش را میگیرم یه خانمی با اطمینان کامل جوب میده که مشترک مورد نظر الان تو دسترس نیست یعنی الکی زور نزن فوقشم جواب بده غیر از یه احوال پرسی و چطوری ؟خوبی کِی میای؟ چیزی دیگه ای برای گفتن نداریم! پس بهتره که همون خانمه جوابت بده! 

انگشتم میره روی دفتر تلفن موبایل اسمهای توش را با شَستم جابجا میکنم آخرین باری که بهشون زنگ زدمو صداشون را شنیدم یادم نمیاد. شماره شبنم را میگیرم با این یکی چند وقت پیش حرف زدم و هنوز ارتباطم را کامل باهاش قطع نکردم شوهرش جواب میده که نیستش رفته بیرون.بازم شَستم میره پایینتر خیلی از شماره هام اضافی اند پاکشون میکنم تا موبایلم سبکتر بشه . میدونم همین چند تایی که موندن را تا چند وقت دیگه پاک میکنم.  

دوست . دوست ... دوست.... هیچ وقت نتونستم دوستیهام را تا آخر نگه دارم همیشه  بهم گفتن بی معرفت! این چند نفری هم که الان باهاشون ارتباط دارم توی محیط کارم هستن و یه نوع دوستی اجباری چون هر روز از۸ صبح تا ۳ مجبوریم همدیگه رو ببینیم و حرف بزنیم پس باید با هم دوست باشیم! 

دنیای من خیلی کوچک شده با آرزوهای خیلی کوچکتر!با تعداد آدمهای کمتر از تعداد کل انگشتهای دست! 

 

بازم شمارش را میگیرم بازم همون خانمه جواب میده! 

اَه این چایی که بازم سرد شد و تلخ.

نظرات 10 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ب.ظ http://Black13.blogsky.com

سلام...
هرچند سختمه اینو بگم(چون ممکنه به بی احساسی یا شایدم بی شعوری متهم بشم!) اما خب، میگم:
دوست عزیز بی دوست! :گذشته ها تلخ یا شیرین گذشته و الان زندگیت تغییر کرده،سرنوشتت..
شاید اون چیزی نبود که براش برنامه ریخته بودی و رویاشو داشتی...اما به هر حال الان اینجایی...ازدواج کردی درحالیکه یه عشق از دست رفته داری و یه شوهر که بدون عشق باهاش زندگی میکنی...باهات محرمه، به تنت محرمه،اما به دلت نه...
نمیخوام نمک رو زخمت بپاشم(و پیشاپیش عذر میخوام)...و همچنین نمیخوام باهات همدردی کنم(چون بی فایده است)
اما باید بدونی از این به بعد فقط خودتی که می تونی تغییری در زندگیت ایجاد کنی،هر چند اولش سخته و معمولا تجربه نشون داده کسانی که عشقی رو از دست میدن درد هجران رو بیشتر از یه عشق جدید می پسندن و نمیخوان عشق جدید رو بپذیرن و حتی بعضا اینکارو خیانت به عشقشون یا حتی خودشون و احساس و رویاهاشون میدونن...
فراموش نکن آدما برا زندگی یا باید یه هدف بزرگ داشته باشن یا عشق وگرنه به پوچی میرسن و زندگیشون بی معنا میشه...
اگه دوس داشتین بازم میام و براتون حرف میزنم...
البته اگه با حرفای الآنم نارحتتون نکرده باشم...
Black13

سلام دوست جدید:
میدونم که گذشته گذشته با همه تلخیهاش که چون با عشق بودن شیرینی خاص خودشون را داره و من دیگه به اون گذشته ها فکر نمیکنم
و ازون تیپ آدمهایی نیستم که بشینم و تا آخر عمر خودم و زندگیم را تباه کنم بخاطر عشق از دست رفته ام
من وقتی تصمیم به ازدواج گرفتم که کامل گذشتهام را گذاشتم کنار
وقتی وارد زندگی شدم و رفتارهای شوهرم را که به قول خودش تا حالا عشق را تجربه نکرده را دیدم و فهمیدم تا رسیدن به زندگی که توام با عشق و آرامش داره باید از خیلی چیزها بگذرم و چشمم را روی خیلی از خواسته هام ببندم اما نمیشه باور کن
من دختر پر جنب و جوش و اهل مسافرت و مهمونی و مسافرت و خرج کردن و عاشق خرید و همه اینها را برعکس کن میشه امید!
خیلی حرف دارم واسه گفتن و فرصت بده تا بنویسم و بیا بخون تا بهتر نظر بدی
بازم بیا اما اینطوی یه دفه قضاوت نکن پسر خوب!

نگاره ! سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://heragen.blogsky.com

آرررررررررررررررررررررررررره بخدا این مورد تاحالا صدبار واسه منم پیش اومده میدونم حالت از اطرافیانت بهم میخوره من که اصلا کلهم اجمعین زدم از بیخ و بن هم گوشی هم سیمکارت همه رو فروختم رفت پی کارش بجاش ای پاد خریدم انقزه خوبه اصلا هم پشیمون نیستم...ترانه جون این جمله این مواقع مصداق داره...گور بابای همه

راستی کلی خوشحالم کردی که دوباره اومدی...پایه وبلاگتم من

قربونت برم ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ در ثانیه

مثل هیچکس سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:30 ب.ظ http://arameshekhiali.blogfa.com/

سلام دوست عزیز.
ممنون از محبتتون.
تازه اومدم و هنوز نتونستم مطلبتون رو بخونم.
اومدم هم تشکر کنم. هم عذرخواهی.
چشم. از سال جدید سعی میکنم جواب نظرهاتون رو بدم.
ممنون که لینکم کردین.
سال نوتون پیشاپیش مبارک.

سلام خانمی
به خونه من خوش اومدی
با جواب دادن به نظرات و حرفهایی که دوستان اینجا مینویسن بهتر میشه با هم ارتباط برقرار کرد و اگه غیر این باشه مثل این میمونه که دونفر پشت به هم نشسته باشن و دارن با هم حرف میزنن!
امتحان کن ضرر نداره
شما هم سال خوبی داشته باشی

یاسین چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.sooryas.blogsky.com

سلام. مرسی از کامنت قشنگت!
===
دیر زمانی است چایم را سرد و تلخ می نوشم!

سلام
وقتی که به اون قشنگی و فقط با چند کلمه احساست را میگی باید بهترین ها را واست نوشت!

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ق.ظ http://Black13.blogsky.com

سلام دوست بی دوست دیروزم که امروز منو دوست جدید خطاب کردی و از این بابت خوشحالم!
تفاهم لزوما به معنای داشتن دیدگاه ها و اخلاق شبیه به هم نیست و معمولا عشق همراه با مجموعه ای از اینچنین تضادهاست.
در واقع عشق اصلا ربطی به اینکه گفتی اهل مسافرتی و تفریح و جنب و جوش و ... و امید برعکسته نداره!!!
عشق تنها جونوریه که می تونه در هر شرایطی وارد دنیای آدم بشه..و باور کن...حتی اگه تفاوت ها و تضادها از زمین تا آسمون باشن...
از طرفی همونطور که گفتی با این تضادها تا رسیدن به آرامش و عشق راه دراز و سختی در پیش داری که باید از خیلی چیزا بگذری،ولی اگه بدست بیاد واقعا ارزششو داره...
اما در مورد قضاوت...در واقع برداشتمو از سه پست که توی دو روز نوشته بودی نوشتم و مطمئن باش هرکی بخونه احساس میکنه هنوز رگه ای از گذشته توی زندگیت وجود داره و البته این نه تنها جرم نیست بلکه یه عادت و یه رفتار انسانیه...
راستش خیلی وقت بود که برا کسی کامنت نمی نوشتم،پس خوشحال میشم حرف بزنی تا منم برات کامنتای دو صفحه ای بنویسم!دو تا گوش دارم به اندازه دیش ماهواره و آماده شنیدن!( نه بابا خوشتیپم!(شوخی) )
منتظر حرفای قشنگتم...
Black13

سلام دوست هر روز!
من میخوام که عشق تو زندگیم باشه چون به زندگی بدون عشق اعتقادی ندارم و دوست ندارم که زندگیمون سرد و بیروح باشه اما....
بذار به موقش همه چی را میگم!
خوشحالم که تونستم با نوشته ها وادارت کنم به کامنت نوشتن!
خیالت راحت منم دو تا چشم دارم که تشنه خوندن و یه دل دارم پر از حرف پس من را از کامنتهای دو صفحه ای نترسون پسر!

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام...
منظورت از آخرین روز زندگی چی بود؟چی شده؟نگرانم کردی...
Black13

سلام
ای بابا این که جواب پستت بود پسر جان!

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:02 ق.ظ

آها...
حالا گرفتم جواب آخرین پست خودم رو نوشتی!!!فکر کردم خیالات به سرت زده و خدای نکرده....خیلی ترسیدم...Black13

خدارو شکر که گرفتی
نه بابا خیالت راحت من ازونا که به ذهنت رسید هیچوقت به ذهنم نمیرسه!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ

سلام...
امیدوارم همیشه همینطور باشه و هیچوقت چیزایی که تا حالا به ذهن من رسیده به ذهن تو و هیچ کس دیگه نرسه!من درونم یه ابرکامپیوتر دارم که به چیزایی فکر میکنه که به ذهن هیچ بشری خطور نکرده...در واقع درونم یه هیولا دارم...
Black13

سلام
وای پس تو خیلی خطرناکی پسر!
حواست باشه کامپیوتر درونت! منفجر نشه!!!!

مامان رهام و فرهام دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ

چطوری دختر
به جون تو هممون اینکاره بودیم
همه این کارات رو ما گذروندیم همون سالهای اول زندگیمون
ولی خب تا این تجربه رو بکنی ممکنه مثل من یه چیزایی رو از دست بدی.

من خوبم تو خوبی؟
واقعننننننننن تو هم سعیده

مامان رهام و فرهام چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ق.ظ

خیلی بدترش

وااااااای نگو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد