اولین سخن

من یک زن ۳۱ ساله هستم چند ماهی از ازدواجم میگذره ازدواجی که با عشق شروع نشد و سنتی بوده و من دارم سعی میکنم که عشق را توی  زندگی نوپا مون تزریق کنم اما از قدیم گفتن یه دست که صدا نداره ! 

اینجا گاهی از اینروزهام مینویسم و میخوام گاهی هم یه سَری به گذشته ام که دلی مالامال از عشق و شور زندگی داشتم با کسی که فکر میکردم تا آخر دنیا با همیم اما دنیا با نامردی تموم مارو از هم جدا کرد و من بعد از ۲ سال با امید ازدواج کردم. 

میخوام اینجا خودم باشم بدون هیچ سانسوری خودٍ خودم... 

تا بعد.

نظرات 4 + ارسال نظر
بانوی کوچک دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ب.ظ http://s1921.blogsky.com

سلام دوست گلم . منم مثل شما ۲۳ساله هستم و تازه ازذواج کردم . از حرفای شما خوشم اومد اگه دوست داشتی تبادل لینک کنی خبرم کن . فکر کنم دوستای خوبی باشیم

سلام بانو
هنوز حرفی زده نشده که خوشایند کسی باشه!

نگاره ! سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ http://heragen.blogsky.com

قربون شما بگردم من ۱۰۰۰۰۰۰۰۰ دور در دقیقه

مگه میتونی عسیسم؟

یار بی یار سبز چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ http://yashilyar2.blogsky.com

عشق منت خداوند بر سر انسان است و انسانی که عشق نداشته باشد مرده است،بدان که می توانی عشق را در وجود امید احیا نمائی،چه اینکه هر چیزی را که انسانی بتواند انجام دهد ، آن دگری نیز می تواند.
و من تتوانستم!
پس چون توئی نیز می تواند!
یا حق

میدونم و دارم سعی میکنم که بتونم

کاوه پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ق.ظ

سلام دوست عزیز...من احساسات شما را درک می کنم..چون ...............

سلام کاوه
چون چی؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد